کد مطلب:225215 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:247

سبب تبییض أبی السرایا و ظهور او در کوفه و انگیزش فتنه
طبری در تاریخ خود می نویسد، چنانكه ما نیز از این پیش یاد كردیم: در آن هنگام كه حسن بن سهل در لشكرگاه خود در مبارك اقامت داشت نامه از مأمون بدو رسید كه جامه سبز بپوشد و با علی بن موسی بن جعفر بن محمد به ولایت عهد بعد از خودش بیعت كند، و نیز او را فرمان كرده بود كه به جانب بغداد رود و بغداد را به محاصره اندازد، حسن بن سهل برحسب فرمان مأمون بكوچید و راه در نوشت تا در سمر نازل شد.



[ صفحه 147]



سمر به كسر سین مهمله و تشدید میم مفتوحه و راء مهمله شهری از اعمال كسكر بوده است و بعد از آن در شمار اعمال بصره اندر شد.

بالجمله حسن بن سهل مكتوبی به حمید بن عبدالحمید فرستاد كه بجانب بغداد روی كند و از ناحیه دیگر اهل آنجا را در حصار افكند و نیز جامه سبز بپوشد، حمید اجابت امر نمود و چنان بود كه سعید بن ساجور و أبوالبط و غسان بن أبی الفرج و محمد بن ابراهیم افریقی و تنی چند از سرهنگان حمید با ابراهیم ابن مهدی مكاتبه كرده بودند كه قصر ابن هبیره را از بهرش بگیرند، و در میان ایشان و حمید تباعدی بود لاجرم بحسن بن سهل می نوشتند كه حمید با ابراهیم مكاتبه دارد و حمید نیز در حق ایشان بر همین منوال به حسن می نگاشت و حسن به حمید می نوشت و از وی خواستار می شد كه نزدیك او بیاید.

حمید قبول این امر را ننمود و از آن بترسید كه اگر به خدمت حسن آید آن مردم دیگر به لشكرگاه او بتازند، و از آن طرف آن جماعت به حسن می نوشتند كه هیچ چیزی مانع آمدن حمید به درگاه تو نیست مگر اینكه با تو مخالفت دارد و مال فراوان بدست كرده و در میان صراة و سوراء و سواد ضیاعی و املاكی خریدار شده است.

سوراء با سین مهمله مضمومه و سكون واو و راء مهمله مفتوحه و الف ممدوده موضعی است در پهلوی بغداد و بقولی در قصر و به روایتی موضعی است در جزیره.

مع الجمله چون الحاح و اصرار حسن بن سهل در آمدن حمید بن علوان فراوان و مكاتیب او پیاپی گردید حمید روز پنج شنبه پنجم ربیع الاخر به خدمت حسن روی نهاد، و از آن طرف سعید و یارانش به ابراهیم بن مهدی نوشتند و او را از حركت حمید آگاهی دادند و خواستار شدند كه عیسی بن محمد بن أبی خالد را به ایشان روان دارد تا قصر ابن هبیره را بدو دهند و لشكرگاه حمید را بدو گذارند.

و چنان بود كه ابراهیم در روز سه شنبه از بغداد بیرون شده بود تا بكلواذی لشكرگاه كند و به مداین روی نماید، چون این نامه بدو رسید، عیسی را نزد



[ صفحه 148]



آن جماعت بفرستاد و چون خبر به أهل لشكرگاه حمید رسید كه عیسی بیرون آمده و در قریة الأعراب كه در یك فرسنگی قصر ابن هبیره است فرود آمده است آماده جنگ شدند و این داستان در شب سه شنبه بود.

اصحاب سعید و أبی البط و فضل بن محمد بن صباح كندی كوفی بر لشكر حمید سخت گرفتند و آنچه در لشكرگاه بود تاراج نمودند و چنانكه نوشته صد بدره اموال و متاع حمید را ببردند، و پسری از حمید با معاذ بن عبدالله فرار كردند و آن جماعت پاره به جانب كوفه و برخی به طرف نیل برفتند.

و أما پسر حمید با جواری پدرش به جانب كوفه سرازیر شد و چون به كوفه رسید استری چند به كریه گرفت و راه بر نوشت تا به خدمت پدرش حمید به لشكرگاه حسن بن سهل پیوست، و از آن سوی عیسی بن محمد از طرف ابراهیم بیامد و سعید و یارانش قصر را بدو تسلیم كردند، و تصرف عیسی در قصر در روز سه شنبه دهم ربیع الاخر بود.

این داستان به حسن بن سهل معروض گردید و این وقت حمید نزد او بود با حسن گفت: مگر نه آن بود كه تو را بغدر و كید آن جماعت آگاه ساختم اما تو را فریب دادند، و از خدمت حسن بیرون آمد تا به كوفه رسید و اموال و متاعی كه او را در كوفه بود برگرفت و عباس بن موسی بن جعفر علوی را به امارت كوفه بنشاند و فرمان كرد تا جامه سبز بپوشد و بپوشاند و بنام مأمون و بعد از آن باسم مبارك برادر خودش علی بن موسی دعوت كند و خطبه براند و یكصد هزار درهم برای اعانت او بداد.

و به او گفت: در كار برادرت با مخالفان مقاتلت بجوی، چه أهل كوفه برای معاونت تو و مقاتلت با مخالفین تو اجابت می كنند و من نیز با تو هستم.

و چون شب در آمد حمید به آهنگ خدمت حسن از كوفه بیرون شد و عباس ابن موسی را بجای بگذاشت، از آن سوی چون این خبر به حسن بن سهل رسیده بود حكیم حارثی را بجانب نیل فرستاد و بعد از آنكه این داستان به عیسی بن محمد كه



[ صفحه 149]



در این هنگام در قصر ابن هبیره بود پیوست با یاران خودش تهیه بدید تا به جانب نیل بیرون شوند.

و چون شب شنبه چهاردهم شهر ربیع الاخر در آمد سرخی عظیم در صفحه آسمان نمایان شد و از آن پس آن حمرت و سرخی برفت و دو عمود سرخ و ستون گلگون در این آسمان بوقلمون تا پایان شب بماند، و عیسی و یارانش روز شنبه از قصر به سوی نیل روی آوردند حكیم حارثی با ایشان به جنگ در آمد و عیسی و سعید در همان حال كه ایشان در جنگ بودند برسیدند و حكیم منهزم شد و ایشان به نیل در آمدند.

و چون به نیل رسیدند خبر عباس بن موسی بن جعفر علوی علیهم السلام و در آنچه مردم كوفه را به آن دعوت نمود و اینكه جمعی دعوتش را اجابت كردند و قومی دیگر گفتند: اگر تو برای مأمون می كنی ما را در دعوت تو حاجتی نیست و اگر به بیعت برادرت علی بن موسی علیهماالسلام بعد از مأمون می خوانی پذیرفتار نیستیم و اگر به بیعت برادرت یا پاره از أهل بیت خودت یا به شخص خودت دعوت كنی اجابت امر تو را می نمائیم.

عباس گفت: من به بیعت با مأمون و بعد از او به بیعت برادرم دعوت می نمایم این وقت جماعتی از رافضه كه در مذهب خود غلو داشتند و بیشتر جماعت شیعه از قبول بیعت تقاعد گرفتند و عباس چنان می نمود كه حمید بدو می آید و او را اعانت و تقویت می نماید، و نیز حسن بن سهل جمعی را از جانب خودش به مدد او می فرستد أما هیچ كس از جانب ایشان بدو و مدد او نیامد، و سعید و أبوالطیب به سوی او از نیل به جانب كوفه توجه كردند.

چون به دیر الاعور رسیدند براهی اندر شدند كه ایشان را در كنار قریه شاهی به لشكرگاه هرثمه می رسانید و چون یارانش با او التیام گرفتند روز دوشنبه دو شب از جمادی الاولی گذشته خروجی نمودند و چون نزدیك قنطره رسیدند علی بن محمد ابن جعفر علوی پسر مبایع كه در مكه بود و أبو عبدالله برادر أبوالسرایا برایشان



[ صفحه 150]



خروج نمودند و جمعی كثیر با ایشان بود كه آنها را پسر عم وی عباس بن موسی ابن جعفر علیهماالسلام صاحب كوفه با علی بن محمد فرستاده بود، پس ساعتی هر دو طرف با هم قتال دادند و علی و أصحابش منهزم گردیدند تا به كوفه درآمدند و سعید و یارانش بیامدند تا در حیره نزول كردند.

و چون روز سه شنبه روی بنمود در بدایت روز از طرف سرای عیسی بن موسی كار بكارزار افكندند و جماعت عباسیان و موالی ایشان پذیرای محاربت گردیدند و از كوفه به سوی ایشان بیرون آمدند و آن روز را تا تاریكی شب در جنگ و قتال بودند و شعار ایشان: «یا منصور یا ابراهیم لاطاعة للمأمون» بود و جامه ایشان سیاه و جامه عباس و اصحاب او از مردم كوفه سبز بود.

و چون روز چهارشنبه آفتاب سر بر كشید در همان موضع قتال دادند و چنان بود كه از دو فرقه هر كدام نصرت یافتند و بر چیزی مظفر گردیدند به آتش بسوختند و چون رؤسای اهل كوفه این حال و این غارت و زیان را نگران شدند نزدیك سعید و كسان او بیامدند و از وی برای عباس بن موسی بن جعفر و أصحاب او أمان خواستند بدان شرط كه عباس از كوفه بیرون شود.

ایشان اجابت نكردند و ایشان نزد عباس بیامدند و گفتند: دانسته باش كه عامه كسانی كه با تو آمده اند غوغاء هستند یعنی مردم رجاله و از جنگ بی خبر هستند و به نصرت و قدرت ایشان اعتمادی نیست و تو خوب نگرانی به آنچه مردمان این شهر را از سوختن و غارت كردن و كشتن می رسد تو از میان ما بیرون شو چه ما را به تو حاجتی نیست.

عباس از ایشان بپذیرفت و از آن می ترسید كه او را به سعید تسلیم نمایند لاجرم از آن منزلی كه داشت و در كناسه واقع بود به دیگر جای انتقال داد و اصحاب او از این كار او آگاهی نداشتند، و از آن طرف سعید و یارانش به طرف حیره شدند و از این سوی اصحاب عباس كه از تغییر مكان او باخبر نبودند بر كسانی كه از اصحاب سعید بر جای مانده بودند سخت پیچیدند و موالی عیسی بن موسی عباسی را



[ صفحه 151]



در پره آوردند و آنان را چنان به هزیمت براندند تا آنكه به خندق رسانیدند و ربض عیسی بن موسی را تاراج كردند و خانه ها بسوختند و بر هر كسی دست یافتند به قتل رسانیدند.

چون جماعت عباسیان و موالی ایشان كه چنین گمانی را نمی بردند بر این كار و كارزار نگران شدند خبر به سعید فرستادند كه كار بدین صورت انجامید و عباس از طلب كردن امان باز شد.

سعید و أبوالبط و اصحاب ایشان برنشستند تا به كوفه هنگام نماز خفتن بیامدند و احدی از آن مردم را نیافتند كه به غارت تاخته بودند جز اینكه او را بكشتند و هیچ در دست اصحاب عباس نیافتند جز اینكه به آتش بسوختند و بر همین گونه كار كردند تا به كناسه رسیدند و بیشتر شب را در همانجا بماندند تا گاهی كه رؤسای كوفیان به سوی ایشان بیرون آمدند و با ایشان باز نمودند كه این حركات نابهنجار بجمله از جهالت مردم غوغائی و رجاله روی داده است و عباس از آنچه قرار داده بود بازگشت نكرده.

این وقت سعید و أبوالبط و اصحاب ایشان دست از آنها بداشتند، و چون روز پنجشنبه پنجم جمادی الاولی در رسید سعید و أبوالبط بیامدند تا داخل كوفه شدند و منادی ایشان ندا بركشید كه سفید و سیاه و مولی و عبد در حیطه امان اندر هستند و به هیچ كس جز از راه خیر و خوبی متعرض نخواهد شد.

آنگاه فضل بن محمد بن صباح كندی را كه از مردم كوفه بود در كوفه امارت دادند، و از آن پس ابراهیم بن مهدی نامه به ایشان فرستاد تا به ناحیه واسط بیرون شوند و هم به سعید مكتوب نمود كه چون فضل كندی با اهل بلد خود كوفه میل و رغبتی مخصوص دارد او را به حكومت كوفه نگذارد و كوفه را به امارت دیگری بگذارد، سعید اطاعت فرمان كرده غسان بن أبی الفرج را امارت كوفه بداد. و چون أبوعبدالله برادر أبی السرایا را بكشت او را معزول ساخته و أمیری كوفه را با برادرزاده خودش معلوم به الهول تفویض كرد و هول در ولایت كوفه باقی



[ صفحه 152]



ماند تا گاهی كه حمید بن عبدالحمید به كوفه بیامد و هول را از ورود حمید چنان هولی در سپرد كه تاب قرار نیافت و روی به فرار گذاشت.

و از آن طرف ابراهیم بن مهدی فرمان كرد تا عیسی بن محمد بن أبی خالد بر طریق نیل به جانب ناحیه واسط راه برگیرد، و نیز ابن عایشه هاشمی و نعیم بن خازم را امر فرمود تا هر دو تن راه سپار شوند و از كنار جوخی سفر نمایند ایشان نیز اجابت فرمان نمودند، و این قضیه در ماه جمادی الاولی روی داد، و سعید و أبوالبط و افریقی هم به ایشان ملحق شدند و راه برنوشتند تا در صیاده نزدیك واسط لشكرگاه بساختند و به جملگی در یك مكان فرود آمدند و عیسی بن محمد بن أبی خالد بر تمام این مردم امارت داشت و همه روز بر می نشستند تا به لشكرگاه حسن ابن سهل و یاران او كه در واسط بود می آمدند و از اصحاب حسن هیچ كس به مبارزت و مقاتلت ایشان بیرون نمی آمد و همه در شهر واسط متحصن بودند.

و چون چندی برآمد حسن بن سهل به اصحاب خود فرمان داد تا تهیه بیرون شدن و قتال دادن را در كار شوند، و ایشان در روز شنبه چهار روز از شهر رجب به جای مانده چون شیر شكاری و پلنگان كوهساری از حصار بیرون شده آماده پیكار شدند و آنروز را تا هنگام ظهر چنان جنگی شدید دادند كه چشم ماه و خورشید را خیره ساختد، در پایان كار و غلوای عرصه كارزار هزیمت بر عیسی بن محمد و اصحاب او روی داده و چنان انهزام یافتند كه تاطریانا و نیل بتاختند و اصحاب حسن بن سهل آنچه در لشكرگاه ایشان از اسلحه و دواب و اشیاء دیگر بود به نهب و غارت ببردند.

معلوم باد، در كتاب معجم البلدان لغت طریانا مذكور نیست لكن می نویسد طرنان بضم طاء مؤلفه مهمله از جمله قرای دیار بكر نزدیك بدجله است، و از این پیش اشارت كردیم كه نیل در چند موضع است، شهری كوچك نزدیك حله بنی یزید در سواد كوفه است.



[ صفحه 153]